زهر خوراندن به کسی. مسموم کردن. (فرهنگ فارسی معین). کسی را با خورانیدن زهر مسموم کردن یا کشتن. زهر خوراندن به کسی. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به فرجام شیرین بدو زهرداد شدن آن دختر خوب قیصرنژاد. فردوسی. گرم تو زهر دهی چون عسل بیاشامم بشرط آنکه بدست رقیب نسپاری. سعدی. ترا که گفت که حلوا دهم بدست رقیب بدست خویشتنم زهر ده که حلوائیست. سعدی
زهر خوراندن به کسی. مسموم کردن. (فرهنگ فارسی معین). کسی را با خورانیدن زهر مسموم کردن یا کشتن. زهر خوراندن به کسی. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به فرجام شیرین بدو زهرداد شدن آن دختر خوب قیصرنژاد. فردوسی. گرم تو زهر دهی چون عسل بیاشامم بشرط آنکه بدست رقیب نسپاری. سعدی. ترا که گفت که حلوا دهم بدست رقیب بدست خویشتنم زهر ده که حلوائیست. سعدی
رای دادن راهنمایی کردن، وا گذاشتن چشم پوشیدن اظهار نظر کردن عقیده خود را درباره مسئله ای بیان کردن، مهلت دادن واگذاشتن: سلطان بسخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را نظر ندهم
رای دادن راهنمایی کردن، وا گذاشتن چشم پوشیدن اظهار نظر کردن عقیده خود را درباره مسئله ای بیان کردن، مهلت دادن واگذاشتن: سلطان بسخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را نظر ندهم